twilight
new moon.breaking dawn.eclipse
آقای پتینسون داشته تو خیابون راه می رفته یه دفعه چشمش می افته به یه انسان محتاج که داشته برای نیاز به پول گیتار می زده یادش می افته که اگه من کارم گل نمی کرد شاید جای این مرد بودم بهش کمک می کنه ( پول می ده ) و می ره و چند دقیقه بعد همراه با گیتار بر می گرده به من گیتار و می ده و می ره مثلا یاد این موقع اش میوفته:نگا چه قدر بدبخت به نظر میاد
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط:
وای خدا آخه چقد این رابرت خوش قیافه ست
بعله خوش قیافس به کوری چشمت!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!یادم باشه اسپند دود کنم چش نخوره...
یه بار دیگه میگم صاحب داره
برچسبها:
قالب ساز آنلاین |